سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مثل کسی که دانش می آموزد ولی آن را بازگو نمی کند، مثل کسی است که گنج می اندوزد ولی از آن خرج نمی کند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

اخلاق - روی پله های معبد
دوشنبه 103 اردیبهشت 17
خانه | ارتباط | مدیریت |بازدید امروز:11

تسنیم :: 84/4/21:: 12:26 صبح

در روزهای کهن ،‏ هنگامیکه نخستین لرزش سخن به لب هایم آمد ، از کوه مقدس بالا رفتم و با خدا گفتم :

خداوندگارا ! من بنده توام . اراده پنهان تو ، قانون من است و تا ابد ترا فرمانبردارم .

اما خدا پاسخی نداد . و مانند طوفانی سهمگین گذشت .

آنگاه پس از هزار سال از کوه مقدس بالا رفتم و باز با خدا گفتم :

آفریدگارا ! من آفریده توام . تو مرا از گِل ساختی و من همه چیزم را از تو دارم .

اما خدا پاسخی نداد ومانند هزار بال تیز پرواز گذشت .

آنگاه پس از هزار سال باز از کوه مقدس بالا رفتم و با خدا گفتم :

ای پدر ! من فرزند توام . تو با رحمت و محبت مرا به دنیا آوردی و من با محبت و عبادت ، ملکوت ترا به ارث می برم .

اما خدا پاسخی نداد و مانند مِهی که تپه های دوردست را می پوشاند ،‏گذشت .

آنگاه پس از هزار سال باز از کوه مقدس بالا رفتم و با خدا گفتم :

خدای من ! ای آرمان و سرانجام من ! من دیروز توام و تو فردای منی . من ریشه توام در خاک و تو گُلاله منی در آسمان . و ما با هم در برابر خورشید می بالیم .

آنگاه خدا بر من خمید و در گوشم سخنان شیرینی به نجوا گفت و مانند دریایی که جویباری را دربر می گیرد ،‏ مرا دربر گرفت .

هنگامیکه به دره ها و دشت ها فرود آمدم ، خدا هم آنجا بود .

 

جبران خلیل جبران


<      1   2   3   4   5      

::موضوعات وبلاگ::
::تعداد کل بازدیدها::

86586

::آشنایی بیشتر::

درباره صاحب وبلاگ

::جستجوی وبلاگ::
:جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

::لوگوی من::
اخلاق - روی پله های معبد
::لوگوی دوستان::





::لینک دوستان::
زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود
الهه بانو
غزل بگو
ساحل آرامش
ساده دل
درد زندگی
شیرین تر از شیرین
لینکستان
یواشکی
::اشتراک::
 
::آرشیو::
::طراح قالب::