.2 گزارشهاى کهنتر
بیشتر اشارهها به نیروانه آن را مقصد یا برترین نیکبختى مىدانند و این را با مترادفهاىبسیارى روشن مىکنند که نیروانه را همچون مقام امن و پاکى و آرامش فرجامینمىفهمند. برخى از متنهاى کهن، که بیشتر در ترجمههاى پالى یا چینى محفوظماندهاند، اطلاعات اندک بیشترى به دست مىدهند. به صراحت گفته مىشود کسى کهنیروانه را تجربه کند آگاه است، اما نه آگاه از هر آنچه دل دیده، شنیده، حس کرده، احساس کرده، یافته، جسته یا کشف کرده است (انگوتره نیکایه، کتاب گفتارهاى تدریجى، بخش 4، 320؛ 8ـ 353) . این تجربه با اشکال گوناگون حصول دیانهاى فرق دارد.
بعدها تمایز آشکارى میان نیروانه یافته در زندگى و نیروانه [حاصل شده] در لحظهمرگ رو به توسعه نهاد. اصطلاح پرىنیروانه بیشتر براى دومى به کار مىرفت، گرچه تاتاریخ متأخرترى بدین معنا نبود ـ در کهنترین منابع صرفا جانشینى براى نیروانه بود. (بهبیان دقیقتر، نیروانه حالت رهایى است و پرىنیروانه کنش رسیدن به رهایى است) . با اینهمه، منابع نسبتا کهن (اگرچه نه کهنترین) حاوى تمثیلى مهم از اقیانوسىاند که نشانى ازپر شدن یا کاستن ندارد، بىآن که مهم باشد که چه میزان آب از رودها و یا بارندگى به آنمىریزد. و همینگونه، اگرچه بسیارى از ذات نیروانه بىباقىمانده «دلبستگى» واردپرىنیروانه شوند، ذات نیروانه نشانى از پر شدن یا کاستن ندارد.
اینجا «دلبستگى» یک اصطلاح فنى است که اشاره است به تملک یا تشخیص که نتیجه میل است. از آنجا که وجود و فرایند روانى انسان متعارف را نتیجه چنین تملکى مىدانند، نمىتوانهیچگونه استمرارى در شرایط آشناى وجودى که یکباره متوقف شده، یافت . بىگماناین تمثیل بر این نکته تأکید مىکند که نیروانه وراى قواعد معمولى است.
.3 برداشت اروپایى از این اصطلاح
فرهنگ انگلیسى آکسفورد (ویراست اول) نیروانه را این طور تعریف مىکند: «در الهیاتبودایى، خاموشى وجود فردى و استغراق در روح برین، یا خاموشى همه آرزوها وشهوتها و حصول سعادت کامل» . اگرچه روایتهایى از این تعریف به طور گسترده بهکار رفته است، [چنین تعریفى] برداشتهاى بودایى، جینى و هندویى این اصطلاح را بههم مىآمیزد. چنین توصیفهایى از نیروانه در تفکر اروپایى نسبتا قدیم است. در قرنهفدهم، سیمون دولالوبر، سفیر فرانسه در دربار سیام [ تایلند]، اشاره کرد کهنویسندگان پرتغالى یک اصطلاح سیامى بسیار نزدیک [به این اصطلاح] را چنینبرگرداندهاند: «آن نیست مىشود» و «آن یک خدا شده است» . او بهدرستى نشان داد کهبه عقیده سیامىها «این نه یک نیستى واقعى است و نه اکتساب یک سرشت خدایىاست» . لالوبر، در حقیقت، نیروانه را به «ناپیدایى» برگرداند، به معناى ناپیدایى از جهانزاد و مرگ. این فهمى بسیار دقیق از این اصطلاح است، و تا امروز چیزى به آن افزودهنشده است.
اما چندان توجهى به شرح موثقتر لالوبر از این اصطلاح نشد و نظرهایى که او اصلاحکرده بود، به همان شکل قبلىشان رایج ماند. دلیلش تا حدودى یک گرایش خصوصا درقرون هفدهم و هجدهم بود که هنوز هم در برخى محافل رایج است، و آن این که آیینبودا را صورتى از شرک بدانند و در پى آن نقدى را که آباى کلیسا بر فلسفه شرک واردکرده بودند، بر آن اطلاق کنند. با آن که میان این دو حوزه همانندىهایى هست، از قبیلاعتقاد به تناسخ که مشخصه اشکالى از فلسفه قدیم است، اما در مجموع، این همانندىنادرست است.