در عهد عتیق دو جنبه بارز از شخصیتخدا مورد عنایت قرار مىگیرد; یکى آفرینش و دیگرى اراده و خواست . خدا در عهد عتیق از سویى آفریدگارى است توانمند که گویى از مقامى بالاتر و فراتر برآدمى حکم مىراند و از سوى دیگر خدایى است که در سرنوشت مردم دخالتى مستقیم دارد و در تاریخ آنان مداخله مىکند . (14)
در سه فصل اول سفر پیدایش، تصویر پیچیده و مرموزى از خداى خالق ارایه شده است; خدایى که انسان را از گل آفرید (15) و در پى آن بود که با وى رابطهاى حسنه داشته باشد، ولى انسان بر خلاف این خواستخدا به انحراف رفت . (16) در مقابل این خطا، خداوند آدمى را نمیراند و نابود نکرد تا نسلى نو برپا کند، بلکه در تاریخ انسان داخل شد و بىآنکه اختیارش را از او بازستاند، سرنوشت او را رقم زد . براساس کتاب مقدس، شروع زندگى یهوه در میان عبرانیان با عنوان «خداى طوفان» (17) بوده است; آنگاه که عبرانیان را از وزش ناگهانى باد و از دست تعقیبکنندگان مصرى رهانید . (18)
خداى عهد عتیق خدایى استبا کسوت شهریارى; خدایى که پادشاه زمین است، (19) خدایى پرشکوه که چون برمىخیزد، زمین از هیبتش به لرزه مىافتد، (20) خدایى چنان پرشکوه که پادشاهان شکوهمند عالم هستى از شکوهش خواهند ترسید . (21)
خداى عهد عتیق، خدایى است قانونگذار; خدایى که براى کمترین چیزها سختترین قانونها و کمرشکنترین آنها را وضع مىکند (22) رابطه آدمى با این خداى قانونگذار تنها و تنها در چارچوب قانون معنا پیدا مىکند . آدمى خارج از این قانون هیچگونه ارتباطى با خدا یا درکى از او ندارد . از آنجا که این قانون یک حکم بیرونى است و نه درونى، رابطه انسان با خدا رابطهاى ستخشک، سرد، خالى از عشق و عاطفه، و آمیخته با ترس و اکراه; رابطهاى که در سایهسار آن، آدمى هیچگاه به احساس آرامش نمىرسد; احساس آرامشى که بىتردید یکى از انگیزههاى اصلى گرایش آدمیان به دین بهشمار مىآید .
در چنین پیوندى میان بنده و خدا، انسان موجودى مکره است; موجودى که برخلاف میل خود و تنها به دلیل اینکه حاکم، فرمان رانده استباید مطیع باشد; مطیع فرمانى که از بالا آمده است و او نمىداند و نباید بداند که این حکم چرا و براى چه بر وى رانده شده است . روشن است که در چنین تعاملى بنده با رغبت و شوق به انجام فرمان تن نمىدهد و تلاش مىکند به هر شکل ممکن خود را از زیر بار فرمان برهاند . گاه تظاهر به نشنیدن یا ندانستن و نفهمیدن مىکند و گاه در اجراى حکم اهمال کرده، آن را به تاخیر مىاندازد و در یک کلام مىکوشد تا از آن بگریزد و شانه خالى کند و در نهایت اگر هیچ راه فرارى نیافتبه میزان رفع تکلیف به آن تن مىدهد و به اندازهاى فرمانبردار مىشود که مولا نتواند به بهانه ترک فرمان، او را مجازات کند و با انجام این اندک، گمان مىکند به تمام آنچه باید انجام دهد، عمل کرده، بیش از این وظیفهاى ندارد . در مقابل، مولا مىکوشد تا اجازه ندهد بنده گریز پایش به مقصود خود برسد و از زیر بار حکم بگریزد . به همین دلیل بر فرمان خود اصرار مىکند، بر سختىهاى آن مىافزاید، مراقبتخود را بیشتر مىکند تا سادهتر بتواند مچگیرى کند . آنقدر این گریز و تاکید ادامه پیدا مىکند که در نهایت، بنده تسلیم شده، به قانون تن مىدهد; البته تندادنى از سنخ اجبار و اکراه .
منبع : فصلنامه هفت آسمان / مهراب صادقنیا
------------------------------------------
14) جو ویور، درآمدى بر مسیحیت، ترجمه حسن قنبرى، ص 39
15) پیدایش: 2: 7 16) درآمدى بر مسیحیت، ص 44
17. Strom God.
18) خدا و آدمیان، ص 98 19) دورانت، تاریخ تمدن، ج1، ص 273
20) اشعیا: 2: 21 21) مزامیر: 102: 15
22) هگل، استقرار شریعت، ترجمه باقر پرهام، ص 37