آرام، آرام از آن راه تنگ، و مسیر باریک می گذشت،
و هر کدام چیزى می گفتیم،
یکى می گفت: چه مارى بزرگ!
و دیگرى می گفت: چه خوش خط و خال!
و آن دیگرى اینکه: زهرى پُر دارد!
و برادر کوچکم نیز گفت: من امشب، خوابم نمی برد!
و پدرم، چه زیبا گفت: می دانید چرا راست میرود؟!
و چرا پیچ و تابى ندارد؟!
و به انتظار پاسخش بودیم،
که گفت: مارها، وقتى که در راهى تنگ می افتند راست میروند، و وقتى که در اَرضى عریض، و میدانگاهى واسع و پر پهنا قرار می گیرند، پر پیچ و تاب می روند، و چه کجرفتاری ها!
و از این سخن، هر کس به قدر بضاعت خویش، چیزى فهمید!
اما، براى من، به یک ذکر مانند بود، یک یادآورى، آنهم از کلام خداوند، که فرماید:
آدمیان، وقتى به وسعت، و رفاه، و راحت دست میابند، کجى می کنند، و کجرفتارى!
تنگدستى راست سازد نفس کجرفتار را
پیچ و تاب از وسعت ره می فزاید مار را
منبع : دامن دامن حکمت
محمدرضا رنجبر